رمان فارسی. از متن کتاب: دکتر صفوی با چشم هایی پر از غم نگاهم می کند. آن قدر دارد غصه ام را می خورد که می خواهم بلند شوم و سر تاسش را ببوسم. با ...
رمان فارسی. از متن کتاب: دکتر صفوی با چشم هایی پر از غم نگاهم می کند. آن قدر دارد غصه ام را می خورد که می خواهم بلند شوم و سر تاسش را ببوسم. با صدای غمگینش می پرسد: "چرا؟ چرا چنین تصمیمی گرفتید؟" می گویم چون از دست تو به ستوه آمدم. می گویم که بعد از سنگ روی یخ شدنم آن هم چهار شب پشت سر هم که از ساسان نفله شده خواستم موهایم را برایم شانه کند و او هر چهار شب مسخره ام کرد، تو آن شانه چوبی را دستت گرفتی و همه جا دنبالم آمدی. هی آمدی. هی آمدی دنبالم و عز و جز کردی که بگذارم موهایم راشانه کنی. توی اتوبوس، توی فروشگاه، حتی توی حمام ... برای همین رفتم آرایشگاه و خواستم موهایم را نمره چهار بزند. همه ی زن هایی که آن جا بودند خندیدند. آخرش هم خودم دست به کار شدم ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.