قسمت هایی از کتاب بانو
جالبترین نکته در حرف های طنزآلود مهندس این بود که انگار با ماموریت اصلی ملک الموت مشکلی نداشت. آنچه بیشتر آزارش می ...
قسمت هایی از کتاب بانو
جالبترین نکته در حرف های طنزآلود مهندس این بود که انگار با ماموریت اصلی ملک الموت مشکلی نداشت. آنچه بیشتر آزارش می داد یا آگاهانه آن را به بازی می گرفت، برخورد با هیبت زشت عزرائیل در تصور انسانی بود. منیر زمان چگونه می توانست به شوهرش بگوید: «عزیزم، من و پسرت بارها او را دیده ایم. این تصوری که تو سایرین از او دارید به هیچ وجه درست نیست. نه اینکه سرش طاس نیست، نه اینکه داسی به دست ندارد، نه اینکه بد قیافه نیست بلکه به زنی شباهت دارد خوش قد و بالا با هیبتی شکوهمند و صورتی مبهم که انسان را وادار به حیرت و احترام می کند.»
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.