غول که سر و صدا را شنیده بود سرش را از پنجره بیرون آورد و چشمش به آدمیزادی افتاد که قد و قواره اش مثل بقیه آدم ها کوچک بود. اما می توانست با گ ...
غول که سر و صدا را شنیده بود سرش را از پنجره بیرون آورد و چشمش به آدمیزادی افتاد که قد و قواره اش مثل بقیه آدم ها کوچک بود. اما می توانست با گوی و میله های سنگین او بازی کند. غول عصبانی شد و فریاد زد: آهای کرم کوچک! با گوی های من چکار داری
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.