رمان فارسی.
یک روز بالاخره جرأتم را جمع می کنم، تک و تنها با تمام حس های ناب روحم دست به یکی می کنم و دل به دریا می زنم و تنم را به باد می سپار ...
رمان فارسی.
یک روز بالاخره جرأتم را جمع می کنم، تک و تنها با تمام حس های ناب روحم دست به یکی می کنم و دل به دریا می زنم و تنم را به باد می سپارم. خودم... فقط خود خودم، بی هیچ وابستگی، بی هیچ تعلقی. من و روحم! چه فرقی می کند در چه سن و سالی و چه نقطه ای از جهان باشم؟ من که برنخواهم گشت! فقط یک خلیج و من ... می روم آن جا که تا چشم کار می کند آبیست؛ آبی ... آبی ... آبی! آن قدر با من درونم و من میان قلبم حرف می زنیم تا به یک نقطه، فقط یک نقطه از تفاهم برسیم. آشتی کرده و درک شده، چه کسی خواهد فهمید که من از دریا می ترسیدم؟ ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.