رمان فارسی. سر تا سر شب، ساعت هایی که خواب با بی رحمی از چشمانش فرار می کرد فقط فکر کرده بود نباید باز بی هدف آواره کوچه و خیابان های بی سر و ...
رمان فارسی. سر تا سر شب، ساعت هایی که خواب با بی رحمی از چشمانش فرار می کرد فقط فکر کرده بود نباید باز بی هدف آواره کوچه و خیابان های بی سر و ته تهران می شد. باید با برنامه پیش می رفت. بارها و بارها خود را جای شاهان می گذاشت و می پرسید، یک دختر تنها که تازه از خارج آمده، پول و کارت شناسایی ندارد همینطور جایی برای زندگی، چه کار می کند؟
پس از خفه کردن همه ی فکرهای شوم و تلخی که قلبش را به درد می آورد تلاش کرد روی خوب قضیه را پیدا کند. شاید شاهان شانس آورده و با آدم درستکاری آشنا شده باشد، شاید به نحوی نمی دانست چی ولی به شکلی آن شب جان سالم به در برده و حالا باید فکری برای زندگی اش بکند...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.