عمو ـ سپهر ولش کن، تقصیر خودته که نیش اش زدی.
سپهر توجهی به گفته های آنها نداشت و به دنبال من می دوید، سه چهار تا پله مانده به طبقه دوم به عق ...
عمو ـ سپهر ولش کن، تقصیر خودته که نیش اش زدی.
سپهر توجهی به گفته های آنها نداشت و به دنبال من می دوید، سه چهار تا پله مانده به طبقه دوم به عقب برگشتم. همان لحظه پام پیچ خورد و به سمت پائین پرت شدم از ترس چشمانم را بستم. اگر سپهر پشت سرم نبود به پایین پرت میشدم وقتی از سالم بودنم مطمئن شدم چشمانم را باز کردم و خودم را در آغوش سپهر .دیدم رنگ به چهره اش نبود مضطرب و پریشون.
پرسید: خوبی؟ سالمی؟ چی شد که افتادی؟
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.