گیاه افغانستان ذهن من، زمانی جوانه زد که به وقت نماز نیمروز، در مسجد جامع هرات، نشسته بودم بر زمین. دو نوجوان هشت نه ده ساله دیدم دست ...
گیاه افغانستان ذهن من، زمانی جوانه زد که به وقت نماز نیمروز، در مسجد جامع هرات، نشسته بودم بر زمین. دو نوجوان هشت نه ده ساله دیدم دستها در دست هم و سرها به سوی هم خم. فرورفته در بحر خود و پشت به من و رو به گنبد مسجد. به گمانم در جست وجوی خدای بودند.
ناگهان، به گذشته پرتاب شدم و آنان را در خود دیدم. درواقع، کودکی ام را دیدم، نه، بلکه نیاکان خود را دیدم در ۷۰۰، ۶۰۰ سال پیش از این.
درلحظه، وارد یک دهلیز شدم پر از پیچ وخم. سرم گیج رفت و به خوابی کوتاه رفتم و سرخوش شدم و در دالان زمان، به شتاب رفتم و برگشتم. نه نشان، نه نشانی و نه نشانه. نه کودکی درمیان بود و نه مستی سرخوشانه. مات ومبهوت، نشستم و دست بر سر کشیدم و دو دست بر چهره. چشمانم خیس بود از گریه.
نفهمیدم چه بود و چه شد. هرچه بود، کشاکش تن و روان بود و هرکدام، به سویی روانه. افغانستان، در جانم نشست.
افغانستان، کشور «چند» هاست؛ چندقوم و چندنژاد و چندزبان و چندمذهب و چندتاریخ و چندجغرافیا و البته همین است که داوری را درباره آینده جامعه و دولت و کشور و ملت در سرزمینی به نام افغانستان دشوار کرده است.
سرشتهای چندگانه جامعه افغان، به سرنوشتهای چندگانه، فرجام یافته و آینده را در دوپهلویی فروبرده و همگان را دچار سرگیجه ساخته است. آیا افغانان، توان رهیدن و گسلیدن از نادولتی، کم دولتی، بی دولتی، بددولتی و پاددولتی را دارند یا خیر؟
کتاب افغانستان؛ پیشاملت نادولت، نوشته محسن خلیلی، استاد علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد، پیشکش شده است به (صدیق) همسایه افغانستانی ما در نجف آباد؛ از خانوادهای پاک سرشت و پرهیزگار و پاک نهاد و به امید تندرستی و خوشبختی او (که اکنون روزگار، نمیدانم کجاست و چه میکند) و به امید خوش کامی و شادمانی مردمان افغانستان.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.