داستان تخیلی برای کودکان. ستاره خانم در کلبه ی چشمک زندگی می کرد. حالا... می خواهم رازی را به شما بگویم. باید قول بدهید این راز را برای هیچ کس ...
داستان تخیلی برای کودکان. ستاره خانم در کلبه ی چشمک زندگی می کرد. حالا... می خواهم رازی را به شما بگویم. باید قول بدهید این راز را برای هیچ کس فاش نکنید. قول می دهید؟ ستاره خانم تمام زندگی اش را در آرزو و رؤیای مشهور شدن گذرانده بود. او خیلی جدی می خواست مشهور شود. دوست داشت طوری به شهرت برسد که مردم هر وقت او را در جایی دیدند، به جا بیاورند و بشناسند و از او امضا بگیرند. بعد هم عشقش این بود که عکسش در همه ی روزنامه ها چاپ شود.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.