رمان فارسی. بچه که بودم، فکر میکردم زندان جای بسیار بزرگی است؛ آنقدر که حتی اگر تمام دوران محکومیتم را هم صرف دیدن بندها و سلولها کنم، ب ...
رمان فارسی. بچه که بودم، فکر میکردم زندان جای بسیار بزرگی است؛ آنقدر که حتی اگر تمام دوران محکومیتم را هم صرف دیدن بندها و سلولها کنم، باز نمیتوانم همه جای آن را ببینم. چندان هم در اشتباه نبودم، زیرا گشتن در بند خودمان هم سالها وقت میگرفت، چه برسد به کل بندهای دیگر. شاید به خاطر همین هم بود که هیچوقت تصور نمیکردم جایی غیر از زندان وجود داشته باشد. برای من، همه چیز از اولین هواخوری ام شروع شد و شاید اگر کمی باهوشتر بودم، میتوانستم خطی را که از میان اتفاقات میگذشت ببینم، اما من فقط یک پسر بچهی نه ساله بودم و نمیتوانستم همه چیز را به خوبی درک کنم. حالا، پانزده سال از آن ماجرا میگذرد و من تبدیل به یک زندانی معمولی شده ام. زندانی ای که روزها بیگاری میکند تا بتواند هزینهی خوشگذرانیهای شبانه در مرکز تفریحات را بپردازد آن هم بدون این که بداند به زودی، وارد مسیری میشود که او را مجبور به فکر کردن به چیزهای عمیقتری میکند...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.