اتومبیلی رد شد و نور چراغ ها ش یک لحظه مسیل را روشن کرد. چمدان تیره رنگی کنار مسیل افتاده بود. ضربان قلبش تند شد. یک چمدان پر از اسکناس. اگر خ ...
اتومبیلی رد شد و نور چراغ ها ش یک لحظه مسیل را روشن کرد. چمدان تیره رنگی کنار مسیل افتاده بود. ضربان قلبش تند شد. یک چمدان پر از اسکناس. اگر خیس شده باشد هم مهم نیست. می شود همه را اتو کرد. کارخانه هم می شود نرفت...(داستان هایی کوتاه فارسی)
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.