این کتاب روایتگر زندگی دختری است که از مصائب جنگ جهانی دوم جان به در میبرد، اما پس از جنگ، اینبار در خانواده خودش قربانی بدرفتاری پدر ...
این کتاب روایتگر زندگی دختری است که از مصائب جنگ جهانی دوم جان به در میبرد، اما پس از جنگ، اینبار در خانواده خودش قربانی بدرفتاری پدر و مادرش میشود. تنها راه آزادی او مخالفتکردن با آنهاست. لیلیان زیلبرستاین روانکاو، با کار روی خاطرات خودش و بیمارانش، سازوکار روانشناختی «نفرت رهاییبخش» را میکاود: «نفرت برای من ضروری بود چون تنها راهی بود که میتوانستم از موضع قربانی بیرون آیم. اما چگونه میتوان از این نفرت فراتر رفت و به عشق رسید؟» شناخت سیستم حفاظتکننده نفرت میتواند کمکمان کند با گذشته دردناکمان به صلح برسیم و از آن رهایی یابیم. این اثر روایتی صادقانه درمورد سازوکار بقا و روشهای مقابله با بدرفتاریهای دیگران است.
قسمت هایی از کتاب روایت یک کودکی سخت:
من پدرم را به طور کامل در ذهنم ساخته ام. او در سال ۱۹۳۹ ناپدید شد و من آن زمان یک ساله بودم. در دوران کودکی من هیچ کس دربارة او حرفی نمی زد. به مرور زمان، به این سکوت خانوادگی بدگمان شدم. تنها حضور پدرانه ای که قبل از جنگ تجربه کردم حضور پدربزرگم بود؛ اما او مسن بود و من می دانستم که او پدر مادرم است. مادرم بسیار از پدرش صحبت می کرد و من خیلی دوستش داشتم. چرا من پدر نداشتم؟ بعد از جنگ، بزرگ ترها درمورد تبعیدشدن و کشته شدن پدربزرگ و مادربزرگم، دایی ها و پسردایی هایم صحبت می کردند. اما هیچ وقت از پدرم صحبتی نشد. چرا؟ این را هم می دانستم که این مردی که بعد از جنگ با مادرم زندگی می کند پدرم نیست...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.