رمان فارسی. آتش زدن تمام کسانی که دوباره و دوباره غل و زنجیرهای مزخرف شان را از صندوقچه ای پوسیده بیرون کشیده اند ... همراه با فرستادن فحشی د ...
رمان فارسی. آتش زدن تمام کسانی که دوباره و دوباره غل و زنجیرهای مزخرف شان را از صندوقچه ای پوسیده بیرون کشیده اند ... همراه با فرستادن فحشی دستهایم لبه های پالتوی کوتاه را کنار زد و در جیبم فرو رفت ... راهروی عریض و طویل را بین آن همه سر و صدای تمام نشدنی طی کردم تا به همان جایی که آدرس داده اند، برسم ... به دیواره شیشه ای نزدیک شدم و نگاهی به ساعت مچی ام انداختم ... با دیدن شادی اکثر آدم های پشت شیشه ناخوداگاه زمزمه کردم: یه کاری می کنم همتون به غلط کردن بیفتید! ... با من هستید؟ با شنیدن صدای نازک دخترانه ای سرم را با تعجب چرخاندم و از کنار شانه ام نگاهی به سر تا پایش کردم ... در این برف و سرما یک تاپ با یقه ی باز زیر پالتویی کوتاه پوشیده است ... شالی که بود و نبودش هیچ فرقی به حال خودش ندارد ولی برای بقیه چرا! هستند کسانی که دیدن این مناظر تحریک کننده را دوست دارند ... سرم را چرخاندم و بی تفاوت گفتم: خیر! ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.