در اين داستان اسدالله پسر دكتر بهارلو و نرگس خاتون است كه در شش سالگي، مادرش را بر اثر بيماري سل از دست مي دهد و خاله اش ليلي سرپرستي او را ب ...
در اين داستان اسدالله پسر دكتر بهارلو و نرگس خاتون است كه در شش سالگي، مادرش را بر اثر بيماري سل از دست مي دهد و خاله اش ليلي سرپرستي او را به عهده مي گيرد. خاله ليلي بعد از دو سال صاحب دختري به نام لعيا مي شود و به رسم آن زمان نام اين دو را كنار هم مي نويسد. اسدالله پس از گرفتن ديپلم براي ادامه تحصيا راهي فرانسه مي شود و لعيا بر اثر عشقي كه به اسدالله دارد از دوري او دچار ناراحتي روحي مي شود و به نقاشي پناه مي برد. پس از بازگشت اسدالله به ايران با لعيا ازدواج مي كند و به كمك ميشا دوست قديمي لعيا كه دستيار پروفسوري روسي است بيماري روحي لعيا را تا حدودي مداوا مي نمايد...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.