در شبی بیباران، زیرِ مهتابِ افسرده و در کنارِ ساحلِ بیموج، تنها مرهمِ کاری برای زخمی که سالها در دل لانه کرده، گوش دادن به ملودیِ حرف ...
در شبی بیباران، زیرِ مهتابِ افسرده و در کنارِ ساحلِ بیموج، تنها مرهمِ کاری برای زخمی که سالها در دل لانه کرده، گوش دادن به ملودیِ حرفهایی است که از عمقِ جان برمیخیزد. ناگفتههایی که زمانی راز بودند و امروز از گنجینهی اسرارِ سینهای سوخته، همچون گدازههای آتشفشان به بیرون میجهند. گاهی وقتها که دل میگیرد، چارهاش نوشتهای است تا آرامش کند. اما امان از روزی که دلنوشته، زخمی شود! چارهای نیست. صبوری باید. دفتری دیگر شاید...!
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.