آنها که نیستند میتوانند پسرها و دخترهایی باشنو که کودکیشان در سطح خیابان و پشت چراغهای قرمز میگذرد، همانها که نه شناسنامه دارند نه ن ...
آنها که نیستند میتوانند پسرها و دخترهایی باشنو که کودکیشان در سطح خیابان و پشت چراغهای قرمز میگذرد، همانها که نه شناسنامه دارند نه نام خانوادگی و نه حتی پدر و مادری که دغدغه دست چندمشان فرزند باشد. " آنها که نیستند" میتواند تمام دخترها و پسرهایی باشد که کنار همدیگر تلاش کردند دنیای بهتری بسازند. کسانی که وقتشان را صرف هویت دادن به کودکان بدسرپرست کردند. جای هزار کاری که میشد در اوج جوانیشان بکنند دور هم جمع شدند تا کسانی را ببینند که چشمهای هیچکس قادر به دیدنشان نبود.
«کف دست ها را گذاشت روی چشم هایش تا اشک ها پایین نریزند. معلوم نبود صورتش سردتر است یا دست ها. نمی خواست جلوی حنانه گریه کند. قرار نبود این ملاقات این طور جلو برود. قرار نبود پایانش بشود اشک های او. کف دست هایش خیس شد. از چهره اش وقتی گریه می کرد متنفر بود. زشت می شد و قابل ترحم. سعی کرد عمیق نفس بکشد اما نتوانست. سدی شکسته شده بود و دیگر نمی شد جلوی اشک ها را گرفت. به هق هق افتاد. حتی کنترل صدایش را هم نداشت. حالا دیگر برایش مهم نبود که چقدر می تواند جلوی حنانه خرد شده باشد. انگشت های حنانه را حس کرد که رفتند لای موهایش.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.