یک ماه گذشت، در این مدت وینستون و جولیا نتوانستند یکدیگر را ببینند بالاخره با توجه به اعتمادی که به آقای چارینگتون کردند توانستند از اتاق ...
یک ماه گذشت، در این مدت وینستون و جولیا نتوانستند یکدیگر را ببینند بالاخره با توجه به اعتمادی که به آقای چارینگتون کردند توانستند از اتاق طبقه بالای عتیقه فروشی استفاده کنند و در آنجا قرار بگذارند. درست است که آنجا مملو از سوسک و موش بود ولی در عوض جای امنی بود همیشه ته دلشان ترس داشتند وینستون هر کاری میکرد نمی توانست از فکر دستگیر شدن و شکنجه شدن بیرون بیاید اگه دستگیر بشیم منو لو میدی؟
نه...
فکر کنم آره اگه اعتراف کنم یعنی بهت خیانت کردم منو ببخش... اعتراف خیانت نیست، اگه بتونن منو از عشق تو باز دارن خیانته. نمیتونن نمیتونن این کار رو بکنن میتونن آدم رو وادار به گفتن هر چیزی بکنن اما نمیتونن و ادارش کنن که باورش کنه نمیتونن به درون وارد بشن.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.