قسمت هایی از کتاب اشباح در فروشگاه
وقتی شکلات را می مکیدم، یادم آمد که اصلا چرا من این وقت شب آمده ام فروشگاه. معمولا زنگ ناهار در مدرسه، ...
قسمت هایی از کتاب اشباح در فروشگاه
وقتی شکلات را می مکیدم، یادم آمد که اصلا چرا من این وقت شب آمده ام فروشگاه. معمولا زنگ ناهار در مدرسه، سریع می روم خانه تا غذای لندن را بهش بدهم، اما امروز دیدم آذوقه ی لندن کاملا ته کشیده. بنابراین با لندن به نزدیک ترین فروشگاه رفتم. در واقع این اولین باری بود که من به این فروشگاه می رفتم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.