داستان،
هنگامي كه دكتر داشت از پله ها پايين مي آمد و نور چراغ دستي اش پيش پايش را روشن مي كرد كوبه ي در به صدا درآمد. روشنايي آن خانه با دو چ ...
داستان،
هنگامي كه دكتر داشت از پله ها پايين مي آمد و نور چراغ دستي اش پيش پايش را روشن مي كرد كوبه ي در به صدا درآمد. روشنايي آن خانه با دو چراغ دستي بود كه يكي از آنها را زنش با خود به اتاقش برده بود. آنها بعد از 25 سال هنوز صاحب فرزندي نشده بودند. آنها دو خانه داشتند كه يكي از آنها را به مسافران تابستاني كرايه مي دادند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.