از اون همه نزدیکی از این که نظرم می پیچید تو بینیش و نفسم میخورد تو صورتش جا خورده بود. شاید هم توقع نداشت اون قدر یخی و طلبکار بپرسم چرا برگ ...
از اون همه نزدیکی از این که نظرم می پیچید تو بینیش و نفسم میخورد تو صورتش جا خورده بود. شاید هم توقع نداشت اون قدر یخی و طلبکار بپرسم چرا برگشته. من اما تو اون لحظه از خودم عصبانی بودم بودنش منو زجر می داد. حس خودم منو زجر می داد. این که نمی تونستم از کنارش بگذرم این که بعد این همه سال هنوز دلم با دیدنش می لرزید و به خودم نمی تونستم دروغ بگم عصبیم می کرد از خودم عصبانی بودم که با ابروهای گره شده زل زده بودم تو چشمهاش و ازش می پرسیدم چرا اون جاست نفسهام از سر کلافگی از سر در موندگی به شماره افتاد. سرم به تأسف تکون خورد و خواستم از کنارش بگذرم آروم صدام زد ایستادم و نگاهم بالا رفت. از چشمهاش نمیشد فهمید تو سرش میگذره چرا اینجا بود مهم نبود چرا من بی خیالش نمیشدم مهم بود چرا من چمچاره ی مرگ گرفته بودم مهم بود چرا من دوباره داشتم زندگیم رو به خاطر این آدم می باختم مهم بود.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.