و باید بگویم از عروس آب، زنی بلند قامت ، با گیسوانی طلایی و اندامی سفید که در کاریز و کبشکنهای بالای دودگان شبا هنگام تن به آب میزد. قامت ...
و باید بگویم از عروس آب، زنی بلند قامت ، با گیسوانی طلایی و اندامی سفید که در کاریز و کبشکنهای بالای دودگان شبا هنگام تن به آب میزد. قامتش به قد و بالای یک و نیم آدمی. تا سینه در آب بود و منتظر تا کسی پا بگذارد به خلوت و تنهاییاش. چشمهایش به تاریکی کبشکن چنان برق میزد انگاری تکه الماسی است رنگ و جلا گرفته از برقاش خورشید. لبهایش شکفته چون گل سرخ. بازوهایش گرم و مهربان، خوش تراش و خوش لعاب در انتظار، تا شاید در آغوش کشد تن و اندامی ترد. و موهایش پیچ در پیچ سر گره زده در آب، به بوته خاری انگار... رهگذری جوان و خوش بر و رو گذارش افتاده باشد تا پای کاریز و کبشکنها، انگاری از پشت هرچه تل و خاک است میدید او را، ندا در میداد: «های جوانک! کجا که چنین شتابانی؟ لختی بیا و آرام گیر در کنارم. مرده باشی، پیر میشوی. پیر باشی، جوان. جوان باشی، نوباوهای. نوباوه باشی قنداقه پیچی. میمیری به زهدان و دوباره پیر، دوباره جوان، دوباره نوباوهای. ماری دم در حلقوم خود فرو کرده، نامیرایی، سیراب از آب حیات.»
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.