داستان عشقی در میانه جنگ؛ گریز از جنگ برای یافتن زندگی، رهایی و عشق.
تن دادن به تبعید و دوری از وطن و زیستن در میان مردمانی بیگانه؛ داستان ...
داستان عشقی در میانه جنگ؛ گریز از جنگ برای یافتن زندگی، رهایی و عشق.
تن دادن به تبعید و دوری از وطن و زیستن در میان مردمانی بیگانه؛ داستان دل باختن دل کندن سعید خطیبی، نویسنده الجزایری از عشق مردمانی از سرزمین های و متفاوت در سرزمینی دیگر می گوید و راوی عشق مهاجران و تبعید شدگان است.
بیرون رفتم و به موازات میلیاتسکا قدم زدم میلیاتسکا به نظرم چون مادری بود که روی بدن نحیف نوزادش خم میشد و با لطافت و عشق او را نوازش می کرد. گمان می کردم از آب آن سیراب شده ام نه از سینه مادرم. این رود از خیانت های ما به او خسته نشده و خشک نگشته بود گاهی از ما خشمگین می شد، مثل قهوه سرمی رفت و خیلی زود آرام می گرفت از عابران روی پلهایش به گرمی استقبال میکرد و به آنها دست میداد بدون شک چشمی داشت که از ما حفاظت می کرد. این رود خود من بودم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.