آن روز، از روزهای سرد و گرفته ی ساوانا بود و نسیم نسبتا تندی از سوی اقیانوس می وزید. برگ ها در فورسایت پارک روی زمین ریخته بود. چند زوج دست د ...
آن روز، از روزهای سرد و گرفته ی ساوانا بود و نسیم نسبتا تندی از سوی اقیانوس می وزید. برگ ها در فورسایت پارک روی زمین ریخته بود. چند زوج دست در دست قدم می زدند و تعدادی زن نیز آخرین سیگارشان را حین صحبت و قبل از بازگشت به کار می کشیدند.
در دبیرستان ساوانا راهروها خالی بود. زنگ ساعت یک خورده بود و شاگردان سر کلاس بودند. از یکی از کلاس ها صدای خنده می آمد ولی در دیگر کلاس ها سکوت حکم فرما بود. صدای کشیده شدن گچ بر روی تخته شنیده می شد و بعضی از شاگردان سال دوم که برای امتحان علوم اجتماعی از پیش اعلام نشده آمادگی نداشتند مأیوس و کسل نگاه می کردند. در کلاس چهارم، سخنرانی درباره آزمون ورودی دانشگاه بود که هفته دیگر پیش از مراسم روز شکرگزاری برگذار می شد و در حالی که آن ها به سخنرانی گوش می دادند خیلی دورتر، در شهر دالاس"، تیری شلیک شد. مردی سرشناس، که اتومبیل تشریفاتی اش اسکورت می شد روی دست همسرش که در کنار او بود افتاد. مغزش به صورت وحشتناکی پریشان شده و سرش از پشت آویزان بود. هنوز کسی نفهمیده بود چه اتفاقی افتاده و سخنران همچنان درباره آزمون ورودی دانشگاه سخن می راند. پکستن اندروز (Paxton Andrews) با خواب آلودگی ناشی از بی حوصلگی خود در ستیز بود، در آن اتاق بی تحرک ناگهان احساس کرد که حتی برای لحظه ای دیگر نمی تواند چشم هایش را باز نگه دارد.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.