رمان فارسی. چشم باز کردم. مقابلم درست روی صندلی مقابلم جهان نشسته بود با همان نگاه زیبا مرا تماشا می کرد. گلوله ی سربی ذوب شد و تبدیل به قط ...
رمان فارسی. چشم باز کردم. مقابلم درست روی صندلی مقابلم جهان نشسته بود با همان نگاه زیبا مرا تماشا می کرد. گلوله ی سربی ذوب شد و تبدیل به قطرات اشک شد. بیرون ریخت و گونه هایم را خیس کرد. جهانم مقابلم بود. قلبم بی قرار شد. خون با سرعت بالایی به مغز سرم هجوم برد. همه ی سیستم بدنم به هم ریخت. پلک زدم و دوباره نگاه کردم. خودش بود. جهان با همان نگاه زیبا، با لبخندی که زیباترین لبخند دنیا بود. زبانم حرکت نمی کرد. فقط نگاه کردم. مردمک های ما در هم قفل شد. لب های خوش فرمش از هم باز شد و صدایش به دلم نشست ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.