از پارکینگ خارج شدم و به محوطه باز حیاط که دست کمی از باغ نداشت رفتم از روی سنگ فرش هایی که میان دو باغچه قرار داشت لی لی کنان تا پله های ساخ ...
از پارکینگ خارج شدم و به محوطه باز حیاط که دست کمی از باغ نداشت رفتم از روی سنگ فرش هایی که میان دو باغچه قرار داشت لی لی کنان تا پله های ساختمان، رفتم سنگینی گیتار نفسم را به شمارش انداخت. وقتی وارد ساختمان شدم. بابا آرش آغوشش را برایم گشود و آغوش گرم پدرم نفس هایم را سر جا آورد و آرامش را به قلبم بازگرداند آروین که مقابل پدر نشسته بود و مهره های تخته را می چید گفت : بابا لوسش نکن همین جوری هم حریفش نیستیم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.