از جلوی اتاق آرش که رد شدم یک لحظه وسوسه شدم به اتاقش بروم ولی پشیمان شدم. خاطرات شب آخر لبخندی روی لب هایم آورد ولی زیاد دوام نیافت. وقتی دس ...
از جلوی اتاق آرش که رد شدم یک لحظه وسوسه شدم به اتاقش بروم ولی پشیمان شدم. خاطرات شب آخر لبخندی روی لب هایم آورد ولی زیاد دوام نیافت. وقتی دستگیره ی کتابخانه را پایین کشیدم و وارد شدم تمام دلهره ها و دلشوره هایی که داشتم از بین رفت. البته من از بچگی همین حس را داشتم هر وقت وارد کتابخانه ی پدر و یا زمان سکونت در منزل عمه فتانه وارد کتابخانه ی کامران خان می شدم تمام ناراحتی هایم را فراموش می کردم و به آرامش خاصی می رسیدم. احساسی عجیب و دوست داشتنی که هر وقت احتیاج به تنهایی داشتم فقط کتابخانه آرامم می کرد بودن در سکوت و جایی که دیوارهایش از کتاب درست شده بود و مرا از دنیای بیرون جدا می کرد را خیلی دوست داشتم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.