همه ی مصیبت ها از روزی شروع شد که آن پرنده ناگهان از پنجره ی باز وارد خانه شد. پر کشید و روی شانه ی رودی نشست. شگون نداشت زندگی ام را جهنم کرد ...
همه ی مصیبت ها از روزی شروع شد که آن پرنده ناگهان از پنجره ی باز وارد خانه شد. پر کشید و روی شانه ی رودی نشست. شگون نداشت زندگی ام را جهنم کرد اینها را بعد فهمیدم. دکتر می گوید یکی از راه های بهبودی این است که ماجرا را مو به مو برای کسی تعریف کنم یا شرح آن را به تفصیل بنویسم می گوید که باید از خانه بیرون بروم. درست یادم نمی آید که از کی خانه نشین شده ام به دکتر می گویم بنشینم بنویسم چطور است؟ میگوید بهتر از این نمی شود. می پرسم فایده اش چیست؟ می گوید حرف زدن آدم را درمان میکند. اصلاً مرور کردن خودش نوعی دوا و دارو است. اما چطور و چگونه بنویسم که انتقال آن همه تشویش، اضطراب و خاطره های سیاه ممکن شود؟
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.