نويسنده خود درباره ي داستان مي گويد: در رمان جوان خام روحي معصوم در نظرم بود كه احتمال وحشتناك تباه شدن را حس كرده بود و به "تصادفي بودن" و ب ...
نويسنده خود درباره ي داستان مي گويد: در رمان جوان خام روحي معصوم در نظرم بود كه احتمال وحشتناك تباه شدن را حس كرده بود و به "تصادفي بودن" و بي اهميت بودن خود نفرت مي ورزيد. نفرتش از روح هنوز پاكي بر مي خاست كه آگاهانه شرارت را در انديشه هايش نگه مي داشت و در قلبش مي پروراند و در روياهاي نا آرام و پنهاني اما گستاخانه اش عذاب مي كشيد. بالطبع همه چيز را به قدرتش و به منطقش و حتي مهم تر به خداوند مربوط مي كرد. اينها همه از "نارسي" و "خامي" جامعه بر مي خيزد.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.