داستان سوئدی. در قسمتی از کتاب می خوانیم؛ صدای مادربزرگ طنين آرامی داشت طوری که انگار از زيرزمين يا از درون يک جعبه بيرون می آيد. اما هنوز ح ...
داستان سوئدی. در قسمتی از کتاب می خوانیم؛ صدای مادربزرگ طنين آرامی داشت طوری که انگار از زيرزمين يا از درون يک جعبه بيرون می آيد. اما هنوز حرف پيرزن تمام نشده بود: ما دقيقاً هفتاد و دو سال ديگر همديگر را خواهيم ديد و در آن زمان تو پاسخگو خواهی بود. ناگهان نووا خسته شد، آخر پيچيدن در سحر و جادوی زمان کار دشواری است. اتاق می چرخيد و مادربزرگ می خنديد، خنده های کودکانه ای که مناسب بانویی در اين سن و سال نبود. اما ناگهان سرش را به پشتی صندلی چسباند و طوری به آن لم داد که گویی آماده ی مردن شده باشد. اما بعد با صدای بلند و نالان طوری که انگار خود نووا است که می خواهد خود را در دنيای ساحران معرفی کند. خواند: همه ی پرنده ها... همه ی پرنده ها... همگی اين جا هستند و با خود خوشبختی و برکت آورده اند ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.