نگین شک نداشت که این آخرین تصویرش از زندگی خواهد نیمه شب مهتابی وهم آلود.
طناب دار.
وامانده و مأیوس.
ما در میان سایه های سیاه پاییزی بر دیو ...
نگین شک نداشت که این آخرین تصویرش از زندگی خواهد نیمه شب مهتابی وهم آلود.
طناب دار.
وامانده و مأیوس.
ما در میان سایه های سیاه پاییزی بر دیوارهای بی پنجره ی زندان.
همه در انتظار ایستاده بودند تا خاور دیلمی را با دست بند از سلول انفرادی به میدان بیاورند. آغاز مرگ و پایان زندگی تاب دیدن طناب دار بر گردن مادر را نداشت. یقین داشت تا پای دار می توانست خودداری کند، اما بالای دار هرگز. پس از مادر، آفتاب صبح دیدنی نیست.
اندیشید؛ هرگز تصور نمی کردم، مجسمه ی بیگ بن در لندن، بتواند مادرم را در تهران پای چوبه ی دار بکشد.
تاکنون باور داشتم، بی گناه پای دار می رود؛ اما بالای دار نمی رود. و حالا به چشم خود می بینم، مادرم را می خواهند بی گناه بردار بکشند و کاری از من ساخته نیست.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.