مرد جوان کردی، سرگشته و حیران، انگار که با هزاران سال زندگی زیسته و نازیسته، از میان دفاتر یارسان و انبوهی خاطره و خاطرخواهی، به تهرانی کو ...
مرد جوان کردی، سرگشته و حیران، انگار که با هزاران سال زندگی زیسته و نازیسته، از میان دفاتر یارسان و انبوهی خاطره و خاطرخواهی، به تهرانی کوچیده یا کوچانده شده که دیروز و امروز و آینده را به محاق میبرد. داستان کوچ شامار، روایت هزارتوی مردی است که خود روایتگر و شاهد روایت دیگران است، هم از اعصار و قرون تکههایی با خود دارد و هم از همین تاریخ دهههایی که ما از سر گذراندیم و میگذرانیم، اما نمیدانیم هنوز هم از سر خواهیم گذراند یا نه؛ مگر نه که یکی از چهلتنان گفتهاست و او میداند که: «ستارهام را پشت سرم سرنگون کردهاند»؟ شامار که میداند ستارههای او و مردماش، در فقدان یار، بیبخت شده، دوست دارد از میان اوراق، اسناد، نامهها، خاطرات، گفتهها، نقلها و دفتر گزارش کار روزانهاش، استعارههایی را برکشد که معناهای ازدستشده را به خودش و مردمش بازگرداند. «کوچ شامار»، سومین رمان «فرهاد حیدری گوران»، حضور مردی که بهاجبار سرزمیناش را ترک کرده و برای کار به پایتخت آمده و در یک کمپ ترک اعتیاد مشغول شده را، به حضوری تاریخی و خیالین بدل کرده که میتوان بر اسب خیالش سوار شد و عشق و انکار عشق را تجربه کرد، با امید، عشق و اطمینان؛ همانها که این تاریخ، همواره سعی داشته از او و مردمش سلب کند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.