کیفم را گذاشتم روی صندلی ام و به قلمه ها سر زدم سه تایشان بی آب شده بودند و تشنه. یکی از آن سه تا قلمه «من» بود. یادم است تا در خانه پریشان می ...
کیفم را گذاشتم روی صندلی ام و به قلمه ها سر زدم سه تایشان بی آب شده بودند و تشنه. یکی از آن سه تا قلمه «من» بود. یادم است تا در خانه پریشان می شدم قناری ها مریض و برگ گل هایم زرد می شدند. همه چیز این زبان بسته ها به حال ما ربط دارد «اصل» عشق همین است. عشقی که بین گلها و آدمهاست.... عشقی که بین پرنده ها و آدم هاست... عشقی که بین آدم ها و آدم هاست. حال ما روی هم اثر می گذارد اگر عاشق باشیم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.