از آمدن او متعجب بودم نمیدانستم چه ریگی به کفش دارد که امشب بی دردسر اینجا نشسته و لام تا کام حرف نمیزند ناراضی بود؟ پس چطور گل مورد علاقه ا ...
از آمدن او متعجب بودم نمیدانستم چه ریگی به کفش دارد که امشب بی دردسر اینجا نشسته و لام تا کام حرف نمیزند ناراضی بود؟ پس چطور گل مورد علاقه ام را آورده بود؟ قطعا او مرموزترین آدمی بود که به عمرم دیده بودم . سرش را بالا آورد انگار که سنگینی نگاهم را روی خودش احساس کرده بود. نگاهمان با هم تلاقی پیدا کرد من واقعا این مرد را نمی شناختم
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.